معنی خرمن شری - جستجوی لغت در جدول جو
خرمن شری
خرمن سری
ادامه...
خرمن سری
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خرمن گرای
(بُ دَ / دِ)
بخیل. حریص. طمعکار. (ناظم الاطباء)
ادامه...
بخیل. حریص. طمعکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خرمن جای
(خِ / خَ مَ)
خرمنگاه. جایی که در آنجا خرمن جمع می کنند. مداسه. (منتهی الارب). اجران، گرد آوردن خرما را در خرمن جای. (منتهی الارب)
ادامه...
خرمنگاه. جایی که در آنجا خرمن جمع می کنند. مداسه. (منتهی الارب). اجران، گرد آوردن خرما را در خرمن جای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
خرمن سری
سرخرمن، مربوط به سرخرمن، مقداری از محصول که در سر خرمن
ادامه...
سرخرمن، مربوط به سرخرمن، مقداری از محصول که در سر خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن شر
خرمن گر، کسی که کار خرمن را انجام دهد
ادامه...
خرمن گر، کسی که کار خرمن را انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گیری
خرمن کوبیدن
ادامه...
خرمن کوبیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن سرا
خرمن گاه
ادامه...
خرمن گاه
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن سر
خرمن گاه، سرخرمن، مکان خرمن کوبی
ادامه...
خرمن گاه، سرخرمن، مکان خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی